دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم

ساخت وبلاگ
آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟ استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند. آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: "بله او خلق کرد" استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟" شاگرد پاسخ داد: "بله آقا" استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد، پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست، خدا نیز شیطان است" شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست. شاگرد دیگری دس دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم...ادامه مطلب
ما را در سایت دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1cell84tmu7 بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1400 ساعت: 3:07

مطلب ارسالی توسط :مریم بشارتیحکایت یک سفارش محبت آمیز... قهوه‌ی مبادا...  این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوه‌ی در یک روز سرد زمستانی گرم خواهد کرد...   با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم... بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند... و سفارش دادند:  پنج‌تا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارش‌شان را حساب کردند، و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند... از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟ دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌ف دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم...ادامه مطلب
ما را در سایت دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1cell84tmu7 بازدید : 231 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 5:10

داستان عشق مترسک به کلاغ !!! كلاغ، بال زنان پر عقابی را كه به منقار داشت جلوی چشم مترسك تكان داد. روی سر اوایستاد. پر را گوشه ی كلاه او فرو كرد. بال ها را باز كرد. جستی زد و آمد روی دست مترسك:تولدت مبارك. مترسك با خوشحالی فریاد زد:وای خدای من،ممنونم كه به یاد من بودی. كلاغ سر پایین انداخت:از هدیه ایی كه برات آوردم،خوشت می آد؟ مترسك لبخند زد:این اولین و بهترین هدیه اییه كه گرفتم. و به كلاغ ها نگاه كرد كه مشغول غارت محصول ذرت بودند. نیش خند زد و گفت:خوب،البته خیلی هم ترسناك تر شدم. هر دو خندیدند.. صدای شلیك چند گلوله به هوا بلند شد. صدای بال زدن، غار غار كلاغ ها و دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم...ادامه مطلب
ما را در سایت دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم دنبال می کنید

برچسب : داستان عشق مترسک به کلاغ, نویسنده : 1cell84tmu7 بازدید : 198 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 5:10

مطلب ارسالی توسط:فاطمه اسکندری یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان   به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که:   ”شجاعت یعنی چه؟”   محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود :   ” شجاعت یعنی این ”   و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود !   اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون …استثنا به ورقه سفید او نمره ۲۰ دادند   فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟ . . . . !!!دکتر شریعتی!!! دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم...ادامه مطلب
ما را در سایت دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم دنبال می کنید

برچسب : شجاعت,شجاعت چیست,شجاعت حسین خان,شجاعت در قرآن,شجاعت یا حقیقت,شجاعت علمداری مورجانی,شجاعت یک جنگلبان,شجاعت یک رزمنده,شجاعت خلبان ایرانی,شجاعت یک رزمنده انشا, نویسنده : 1cell84tmu7 بازدید : 211 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 5:10

دوستی چیزی جز گفتنِ حرف هایِ ساده نبود همین پیام هایِ گاه به گاهی زنگ زدن هایِ اتفاقی همین که وقتی یکی مان نبود جایِ خالیش را همه با انگشت نشان می دادیم در عکس هایِ رنگی بغل می کردیم به احترامش سکوت می کردیم کار سختی نبود اصلن قرار نبود کسی به کسی فکر کند ما در فکرهایِ هم به هم فکر می کردیم لبهامان را برای خندیدن به هم قرض می دادیم چشمهامان را برای گریستن دست هامان را برای فشردن اصلن قرار نبود خرده ریز هایِ شیشه در سینه هامان پایِ کسی را از قلب هایِ ما بِبُرد ما اتفاق هایی بودیم که برای هم می افتادیم از دست هم می افتادیم از چشمِ هم ... اصلن قرار نبود کسی دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم...ادامه مطلب
ما را در سایت دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم دنبال می کنید

برچسب : دوستی ها,دوستیابی شیطونی,دوستیابی تهران,دوستیابی اینترنتی,دوستی چت,دوستی با خدا,دوستیابی تلفنی,دوستی یعنی,دوستیابی دختر,دوستی دختر و پسر, نویسنده : 1cell84tmu7 بازدید : 110 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 5:09

داستان واقعیه وقتی که الاغ شدم  :تابستان سال 1389 بود .در حال رانندگی بودم حواسم نبود .یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست . همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمر ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم . شیشه های هر دو تامون پائین بود . یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد . منم مستقیم بهش نگاه میکردم . گفتم ،آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نرهستند . تو باید به من میگفتی خر . دوم اینکه اگه من الاغم ،حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم .سوم اینکه اصلا حو دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم...ادامه مطلب
ما را در سایت دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1cell84tmu7 بازدید : 188 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 5:09

سلام به همگی... اینجا رو یادتون میاد؟! یه زمانی برای خودش برو و بیایی داشت، دوستان میومدند و به اینجا سرمیزدند ولی الان مدت زیادی میشه که کمتر کسی توی وبلاگ پیغامی میذاره حالا علتش چی میتونه باشه، مثلا ایجاد شدن شبکه های اجتماعی جدید و در دسترس تر مثل تلگرام و استفاده کمتر از کامپیوترها، یا مشغله درسی و کاری دوستان.... به هر حال اگه اینجا هنوزم متقاضی داره و دوستان هنوز هم به وبلاگ سر میزنند، پیشنهاد میدم که بیشتر فعالیت کنند و از حال رو روزشون برای ما بگن... الان کجایید؟ چه میکنید؟ ازدواج کردید یا مجردید؟ بچه دارید؟ درس می خونید؟ سرکار میرید؟ مشتاق باخ دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم...ادامه مطلب
ما را در سایت دانشجویان زیست سلولی_دانشگاه تربیت معلم دنبال می کنید

برچسب : از کجا چه خبر,از كجا چه خبر, نویسنده : 1cell84tmu7 بازدید : 223 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 5:09